اولین تئاتر انقلاب را در مسجد ساختیم
مبارزات مسجد، نه تنها از جنس فعالیتهای سیاسی، بلکه در اصل اقداماتی فرهنگی و هنری بود که وقتی تاریخ را ورق میزنیم در صفحه صفحه آن میتوانیم همراهی هنر، فرهنگ و ایمان را با حماسه و مبارزه ببینیم. باشگاه ایدهپردازان مسجدی در آغازین روزهای سالگرد انقلاب اسلامی، حماسه آن روزهای انقلاب را در شهر تبریز به روایت محمد خرم دل دنبال میکند:
اولین روزنامهدیواری انقلاب
از نوجوانی دوربین به دست گرفتم. دوربینهای بسیار قدیمی 110. 8 یا 9 سالم بود که شروع کردم به عکاسی. از پنجم دبستان هم روزنامهدیواری کار میکردم .دوران راهنمایی گروه تئاتر درست کردیم. در جشنهای آن زمان تئاتر اجرا میکردیم. دو سناریو نوشتیم و اجرا کردیم. بسیار هم مورد استقبال واقع شد. ناظم مدرسه میگفت چیزی که مینویسید و آماده میکنید اول بدهید من بخوانم بعد بزنید به دیوار. هر ماه یک روزنامهدیواری داشتیم. یک قسمت مربوط به وظایف دانشآموزان بود که شامل لطیفه و ورزش بود.
در خصوص مسائل معنوی از معلممان کمک میگرفتیم. عمده بحثمان اجتماعی بود. کتاب معرفی میکردیم اما رفته رفته رویهمان تغییر کرد. سوم راهنمایی دو یا سه شماره بیشتر نتوانستیم روزنامهدیواری کار کنیم. بعد هم تعطیل شد. دلیلش هم این بود که یک روز عکسهایی از روزنامههای آن زمان جدا کردیم و چسباندیم به روزنامه دیواری. همزمان بود با شروع انقلاب. روز بعد مدیر که این صحنه را دید، با ما برخورد کرد و روزنامه دیواریمان هم تعطیل شد.
یک شماره دیگری را هم کار کردیم که اولین روزنامهدیواری انقلابی بود. تصاویر تظاهرات و شیشههای شکسته بانکها را چسباندیم. دو روز بود بعد جمعش کردیم. فکرمان عمدتاً روی مسائل اجتماعی و فرهنگی بود. با کار سیاسی زیاد خوش نبودیم.
اولین تئاتر انقلاب را در مسجد ساختیم
تئاتر را کمی در راهنمایی و بیشتر بعد از انقلاب در مسجد شروع کردیم. ماه رمضان اواخر سال 59 یا اوایل60 بود که به همت برادران مسجد توحید نمایشنامهای آماده کردیم و به نام «قیام مستضعفان» در سینما فرهنگیان اجرا کردیم که شاید اولین تئاتر انقلاب بود که بعد از انقلاب روی سن رفت و اجرا کردیم وآن سینما هم از اولین سینماهایی بود که بعد انقلاب باز شد.
استقبال بسیار زیاد بود. حدود بیست روز از ماه رمضان این تئاتر را اجرا کردیم. با حداقل امکانات که آنها را هم با پول توجیبی بچهها تهیه میکردیم. البته آن زمان کارمان برای درآمد و سود نبود بلکه صرفاً یک کار فرهنگی بود برای پرورش استعداد بچهها. طرح خوبی کلید خورده بود. کمکم علاقهمندان را جمع کردیم و پیگیر کارهای نمایش و گروه سرود شدیم. بچهها همیشه با عشق در حال تمرین بودند. میرفتیم مراسم شهدا را اجرا میکردیم. گروه فرهنگی توحید زبانزد خاص و عام شده بود. الان آن بچهها همه یا مهندساند یا دکتر یا روحانی.
مسجد پاتوق ما بود
دوره جوانیام مصادف شد با انقلاب. سوم راهنمایی را تمام میکردم که در نیروی هوایی استخدام شدم. اول ثبت نام کردم. 6 ماه گذشت آزمون گرفتند. بعد هم تحقیق کردند. دیگر فرصت ثبتنام مدارس تمام شده بود. اما جواب آزمون و تحقیقات قبل از 22 بهمن آمد و قبول شدم. روزی که میخواستم بروم، پدرم مخالفت کرد و گفت راضی نیستم نظامی شوی و به دولت خدمت کنی. اواخر بهمن ماه بود که رفتم مدرسه بازرگان در رشته بازرگانی حسابداری ثبت نام کردم. بعد رفتم انستیتوتکنولوژی بازرگانی.
یک روز پدرم جملهای تکان دهنده به من گفت که واقعاً انقلابی در درونم به پا کرد. گفت دوست دارم تو هم مثل کسانی باشی که الآن بدون اینکه ریالی از کسی انتظار داشته باشند از جان و ناموس مردم دفاع میکنند. فردای آن روز رفتم و در مسجد ثبتنام کردم و مسئول روابط عمومی و عضو شورای پایگاه مسجد شدم. دیگر شبانه روز مسجد بودم و ماهی یکی دو روز میرفتم منزل. اولین کلاسی که بعد از مسجد رفتن برایمان گذاشتند با آقای سید حسین موسوی و آقای قدوسی بود. 12-10جلسه سخنرانی بود.
مسجد محل زندگی ما شده بود. خودمان را توی مسجد پیدا کردیم. تا دیر وقت کار میکردیم. چند صد کلیشه درست میکردیم در اندازههای 50 و 70سانتی و در مناسبتهای مختلف انتخابات، روز قدس، تبلیغ برای جبهه و جنگ و کل تبریز را پوشش میدادیم. در کنار اینها گروه سرود تشکیل میدادیم، کتابخانه را فعال میکردیم، کلاس آموزشی میگذاشتیم.
بخش نوار را هم راه انداختیم. نوارها مختلف بود. آهنگران، انصاریان و سرودهای انقلابی و نوارهای درسی و سخنرانی شهید مطهری را میآوردیم یا میرفتیم به مناسبتی پشت همه اتوبوسها چیزی نصب میکردیم از شب تا صبح. بعد هم که اینها را میدیدم خیلی خوشحال میشدیم. روز قدس بچهها را جمع میکردیم و جملات امام را در مورد حضور در جبهه مینوشتیم و پشت اتوبوسها نصب میکردیم.
با کمترین امکانات بالاترین نتیجه را ارائه دادیم
مسئول گروه سرود مسجد بودم. اولین سرودمان همزمان با اعلام هفته وحدت بود که اخیرا هم توی تلویزیون پخش شد و اینطوری شروع میشد: "مسلمانان به پا خیزید/ زکفر و کین بپرهیزید/ رسیده فصل همراهی/ همه با هم درآویزیم/ ز خواب غفلت برون آیید ای هشیاران/ بگیرید داد مظلومان زکفاران و بیدینان". تکخوان خودم بودم میگفتم: "محمد اسوه دین مبین است/ ره وحدت طریق مومنین است".
متن سرود را با بچههای پایگاه نوشتیم. سرودهای زیادی راجع به جبهه و جنگ اجرا کردیم. گروه سرود فعالی ایجاد شد. هرجا لازم بود و مراسمی بود چند روز قبل زنگ میزدند حوزه ما و از گروه دعوت میکردند. مخصوصاً برای مراسم شهدا. عمده مشکل ما نبود امکانات بود ولی با کمترین امکانات، بالاترین نتایج را ارائه دادیم. در عین ابتدایی بودن موفقیتهایمان بسیار بالا بود.
خانوادهها مشتاق بودند بچهها را بفرستند مسجد
فعالیتهای آن زمان بیشتر خودجوش بود. چه فعالیتهای انفرادی چه گروهی. هیچ مربیای نداشتیم، چه در بحث فیلمسازی، چه در برنامههای فرهنگی و سرود و موسیقی، به خصوص نمایشی و تئاتر که تا سال 63 و اوایل 64 فعالیت داشتیم، همه فعالیتهای فرهنگی خودجوش بود. خلأهای زیادی را احساس میکردیم. در هر زمینهای هرکاری از دست ما برمیآمد انجام میدادیم از سرود گرفته تا تئاتر.
مسجد محیط سالمی بود. خانوادهها مشتاق بودند که بچهها را بفرستند به مسجد. هم آموزش بود هم فضای معنوی خوب. به خصوص تابستانها که سرمان خیلی شلوغ میشد. رمز موفقیتمان البته اخلاص بچهها بود. «تبلور ایمان» اولین تئاتری بود که قبل از اعزام به جبهه کار کردیم. یک بحث اجتماعی داشت؛ جوانی بود که موقعیتهای مختلف روی او تأثیر میگذاشت و با تغییر و تحول خاصی که اتفاق میافتاد، میرفت جبهه و...
عمده کار ما در مقابل منافقین، بحث و تحلیل بود
گروهکهای مختلف، از مجاهدین گرفته تا تودهایها و.. هم فعالیت داشتند. از پرخاش و دعوا گرفته تا تهمت و افترا و برچسبهای ناروا به مسئولین و بچه حزب اللهیها. نشریههایی در سطح وسیعتر از ما چاپ و پخش میکردند. بسته بسته روزنامه میآوردند و پخش میکردند. حیاط مدرسه و سالنها پر میشد، آزادانه هم فعالیت میکردند.
ما در مقابل اینها با بچهها مینشستیم و پیامهای حضرت امام را کار میکردیم و به دیوارها میزدیم. البته عمری بیشتر از چند ساعت نداشت. وقتی میرفتیم کلاس دیگه خبری از آن روزنامهها و پیامها نبود. عمده کارهای ما بحث و تحلیل مسائل بود. البته آن زمان قدرت تشخیص و تحلیل کم بود.
جوانها به پختگی سیاسی نرسیده بودند. دل پاکی داشتند. بستر آمادهای بود برای کار فرهنگی. برای همین همه گروهها سعی میکردند برای خودشان هوادار جمع کنند. واقعاً وقتی میرفتیم صحبت میکردیم تعدادی از آنها قبول میکردند. بعضیها هم حتی مستقیم و غیرمستقیم با ما همکاری میکردند. کارهای دیگری که برای مقابله با اینها انجام میدادیم این بود که اخبار مختلف را کار میکردیم و شفافسازی میکردیم. هدفهای این گروهکها را تبیین میکردیم.
افقهای جدید با کتاب های شهید مطهری
به خاطر کمبود وسایل ارتباطی مطالعه بیشتر از امروز بود. هم مطالعه کتب درسیمان بود هم مطالعات دیگر. در کنار اینها کلاسهای آموزشی هم داشتیم. عمدتاً از کتابهای شهید مطهری استفاده میکردیم. واقعاً این کتابها افقهای جدیدی را برای بچهها باز میکرد. البته کتابهای منحرفی هم میآمد و پخش میکردند. شور و شوق بچهها در آن زمان واقعاً ستودنی و مثالزدنی است. در نهایت ایثار و اخلاص بود. از جیب خودشان برای پیش برد امور پول خرج میکردند.
منبع: راه شماره 20-21 : رستاخیز عزت لگد مال شده