عنوان ایده

به نام مادری غریب
همسفر انسان‌های بزرگ که می‌شویم و قصه موفقیتشان را می‌خوانیم، مایه‌ی همه‌ی کارهای زیبایشان را اخلاص و مودتی می‌بینیم که آن را چاشنی کار خود قرار داده‌ و خوب به خاطر سپرده‌اند که آنچه را در زندگی خویش دارند، امانتی است گرانبها که بایستی به صاحب حقیقی آن برگردانند.
قصه مسجد ام‌البنین(س) هم ماجرای دل‌انگیز باغی زیبا و کوچک است که حاج حبیب به یاد شهید خود، آن را برای ساخت مسجد هدیه می‌کند؛ مسجدی که امروز نام هیچ شخصی بر آن نیست بلکه به نام مادری غریب خوانده می‌شود:
شناسنامه مسجد
نام مسجد: حضرت ام‌البنین(س)
بانی مسجد: مرحوم حاج حبیب بدیعی
سال ساخت: سال 1383
محل ساخت: کاشان، راوند، بلوار شهید بدیعی
حاج حبیب چای‌ریز هیئت بود. 10 فرزند داشت و محمد نهمین فرزندش شهید شده بود. عاشق کارهای خیر بود. یک صندوق قرض‌الحسنه‌ خانوادگی هم راه‌اندازی کرده بود تا کمک حال خانواده باشد. همیشه دوست داشت از خودش خیراتی باقی بگذارد. به خاطر همین همیشه به بچه‌ها اصرار می‌کرد با همیاری یکدیگر مسجدی بسازند...
ایده‌های مسجد
برگزاری نماز جماعت در منزل
نگه‌داری از زمین‌های وقفی منطقه حیصی‌آباد کاشان برای مرحوم سیدعلی یثربی، باعث شد حاج حبیب و بچه‌هایش همان جا بمانند. وقتی منطقه آباد شد، حاج حبیب افتاد دنبال کارهای خیر برای خانواده و همسایه‌ها. یکی از آرزوهایش ساخت یک مسجد بود. همین انگیزه باعث شد اولین نمازهای جماعت را در خانه‌اش برگزار کند. بلندگویی را هم خریده بود و نصب کرده بود روی خانه و هر سه وقت خودش اذان می‌گفت.
آنچه بیشتر دوست داری ببخش
وقتی ارث همه بچه‌هایش را بخشید تنها برایش یک باغ نقلی کوچک ماند که خیلی دوستش داشت. این باغ را با محمد آباد کرده بودند. وقت پیری تنها در همان باغ مشغول بود. زمزمه ساخت مسجد که شروع شد، حاج حبیب و پسرهایش خیلی دنبال زمین گشتند اما زمین مناسبی پیدا نشد. عزیز؛ مادر بچه‌ها به حاج حبیب گفت نمی‌خواهی برای محمدمان یادبودی بگذاری؟ همیشه به حاج حبیب می‌گفت آنچه را بیشتر دوست داری برای مسجد ببخش، سرآخر هم حاج حبیب زمین باغ را برای مسجد هدیه کرد.
وقف سهم شهید برای مسجد
وسط باغ نقلی حاج حبیب، درخت توت سیاهی بود که آن را به نام محمد کاشته بودند. حاجی این درخت را خیلی دوست داشت. همیشه با درخت صحبت می‌کرد و مراقب بود صدمه‌ای نبیند. وقتی بچه‌ها خواستند نقشه مسجد را بکشند، هر کار کردند درخت وسط مسجد قرار می‌گرفت. می‌دانستند حاج حبیب راضی است اما رفتند و ماجرا را برایش گفتند. اولش که شنید ساکت شد اما بعد از کمی مکث گفت درخت را ببرید. می‌خواهم مسجد را به نیت محمد بسازم. به او ارثی نداده بودم. زمین این مسجد ارثی بود که باید به او می رسید.
به نام مادری که غریب است
نام‌های زیادی برای مسجد مطرح شد؛ حضرت رسول(ص)، حضرت اباالفضل(ع). بیشتر از همه نظر بچه‌ها بر نام حضرت اباالفضل(ع) بود. نظر حاج حبیب را که پرسیدند گفت بیایید اسمی برای مسجد انتخاب کنید که کمتر مسجدی به آن نام باشد. نام مسجد را بگذارید ام‌البنین(س) که هم به نظر شما نزدیکتر است و هم نام حضرت غریب است و مسجدی به این نام نیست. قبول کردند و نام مسجد شد ام‌البنین(ع).
هرچه برای مسجد بگذاریم ماندنی است
حاج حبیب عادت داشت و به مادر بچه‌ها هم سپرده بود که هر چه برای خانه خرید می‌کنند برای مسجد هم بگذارند. هر چه از زمین‌هایش برداشت می‌کرد در راه مسجد به نمازگزاران هم می‌بخشید. می‌گفت بچه‌ها همه چیز دارند و هر چه دارند کافی است. باید برای مسجد خرج کنیم و برای مسجد بگذاریم. وقتی که پا به سن گذاشت تنها یک موتور داشت که با آن تا سر زمین می رفت. آن را هم فروخت و خرج مسجد کرد.
اخلاص چاشنی برنامه‌های مسجد
روی عقیده‌ها اصرار داشت. تاکید می‌کرد امام مسجد ولایتی باشد. اگر امام جماعتی می‌آمد و برای رهبر دعا نمی‌کرد، می‌گفت برود وکس دیگری بیاید. حتی اگر منبرش شلوغ بود اما ولایتی نبود می‌گفت برود. همین شم ولایتی که در کار داشت، باعث شده بود با اینکه مسجد از شهر دور است، اما مراسم‌ها و برنامه‎هایش همیشه شلوغ شده و حسابی مشتری داشته باشد. اخلاص چاشنی همه کارهایش بود.

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.