عنوان ایده

مکبر دوست‌داشتنی شهر
مکبر دوست‌داشتنی شهر
قصه‌ی همه غروب‌های امیررضا مثل امروز است که لباس‌های تمیز خود را می‌پوشد، دست در دست مادر روانه مسجد می‌شود، تا به مسجد می‌رسد آستین‌هایش را بالا می‌زند، کنار حوض می‌نشیند و وضو می‌گیرد. بعد داخل مسجد شروع می‌کند به صف کردن نمازگزارها و بچه‌ها. با صدای بلند، طوری که نگاه نمازگزاران آشنا و همیشگی مسجد و رهگذران غریبه محله را جلب می‌کند می‌گوید: «نمازخوان‌ها به صف!‌»
در علاقه امیررضا به مسجد، رازی هست که باید بنشینیم و قصه او را بخوانیم. قصه آمدنش به مسجد و مسجدی که حالا در میان همه مشکلات، پناهگاه او شده است:
داستان‌های بی خیال اوتیسم
امیررضا عادت دارد برخی کلمه‌ها و جمله‌ها را مدام تکرار کند. واژه‌هایی که به نوعی بر حال و هوای او تأثیر گذاشته‌اند. دکترها به این جمله‌ها و رفتارهای تکراری می‌گویند کلیشه بچه‌های مبتلا به اوتیسم. اما امیررضا علی رغم بیماری اتویسم، از هوش بالایی برخوردار است و چیزهایی را که می‌شنود خوب به خاطر می‌سپارد.
امیررضا به صداها هم خیلی دقت می‌کند. گاهی صدای افراد را به گونه‌ای تقلید می‌کند که اصلاً متوجه تفاوتشان نمی‌شویم. به همین دلیل از 4 سالگی اذان می‌گوید و بدون غلط دعاهای فرج و سحر را با صوت می‌خواند. صداها و داستان‌های اطراف او را از بیماری‌اش غافل کرده است.
شاید قاری برجسته کشوری می‌شد
مربی گفتاردرمانی امیررضا می‌گوید: «اوتیسم یک بیماری نیست. یک تفاوت در طیف شدید و خفیف ارتباط با دیگران است که امیررضا در سطح خفیف آن درگیر است. با وجود مشکلاتی که او در تکلم اما دارد بسیار باهوش و مهربان است.
بار اول که امیررضا به خواست مادرش برایم اذان گفت به قدری هیجان‌زده و غافلگیر شدم که با خودم عهد بستم تا توانمندی کامل امیررضا در گفتار و رفتار رهایش نکنم. چون وقتی عبارات عربی را به این واضحی و زیبایی بیان می‌کند حتماً استعداد خوب شدن هم دارد. گاهی فکر می‌کنم اگر درگیر اوتیسم نبود شاید یکی از قاریان و مداحان برجسته کودک و نوجوان کشور می‌شد».
حال همه‌ی ما خوب است
حاج آقا «علی مختاری» امام جماعت مسجد حضرت صاحب‌الامر(عج) می‌گوید: «به نظر من امیررضا هم کودکی است مانند کودکان دیگر حتی با توانایی‌های بیشتر. اوایل که اینجا اذان می‌گفت کمی برایش سخت بود چون از جمعیت زیاد گریزان بود. ولی نمازگزاران با او همکاری و همدلی می‌کردند تا نترسد و ارتباط برقرار کند.
یکی به او شکلات می‌داد و دیگری یک کلوچه در جیبش می‌گذاشت. حتی مکبر جایگزین داشتیم که اگر وقفه افتاد کار را ادامه دهد اما طوری که پسرک مؤذن و دوست‌داشتنی محله ‌ما ناراحت نشود. این‌گونه او با همه آشنا شد و انس گرفت. حالا اگر یک روز به هر دلیلی نتواند بیاید همه سراغش را می‌گیرند. امیررضا هم صدای خوش برای اذان دارد و هم اخلاق خوب.

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.